۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
مرررررسی خدا جونم
اومدم بهتون خبر خوش بدم...بازم من شاهد دیدن و درک کردن یکی از معجزه هایی بودم که خدا در حق من انجام داده.حدود نیم ساعت بعد از اینکه پست قبلو نوشتم مامانم اومد کنار و سنگ صبورم شد..بعدشم برای عوض شدن حال و هوا پیشنهاد داد بریم بیرون.
من اولش ناز کردمو گفتم نمیام ولی بعد زودی رفتم چادرمو پوشیدم و ساعت نه رفتیم بیرون.یه گشتی تو خیابون زدیم و نه و نیم برگشتیم. الان خیلی خوبم...مرسی خدا جونم